اوجگیری یک بازاری
اقدام مهم: تاسیس کارخانه بیک
وضعیت مالی پیش از احداث کارخانه: صاحب یک حجرهای اجارهای در بازار تهران
تامین مالی پروژه: قرض از پدر، عمو و برادران همراه وام بانکی
وضعیت مالی پس از پروژه: صاحب اصلی سهام
اتفاق مهم
براساس گفتههای علیاکبر رفوگران در کتاب خاطراتش تنها علت موفقیتهایش پیگیریهای او برای تولید، کمک مالی پدر و شانس دیدار با رییس کارخانه بیک در فرانسه بوده است.
وضعیت فعلی: کسب وکار را رها کرده و رمان مینویسد
سالهاست دیگر در دید کسی نیست. از شهر هم خارج شده است. منطقهای در لواسان تهران میزبان مردی شده که چهار دهه قبل مردم ایران را با مهمترین پدیده نوشتاری آشنا کرد. علیاکبر رفوگران موسس کارخانه بیک، در دهه ۴۰ با همراهی شرکای فرانسوی کارخانه بیک را تاسیسکرد.
نام محصولش را برای اولینبار در ایران «خودکار» گذاشت. خودکار اینگونه وارد ادبیات رسمی مردم ایران شد. بنیانگذار «خودکار» ایرانی اکنون در دهه هفتم زندگی خود کسب و کار را رها کرده است. کارخانه «استدلر» توسط فرزندان و برادرزادههای او اداره میشود ولی دیگر در محیط کارخانه خبری از علیاکبر نیست. او مدتی به رماننویسی پرداخت و دلنوشتههایش را «خداداد» نام نهاد.
خداداد شرح روزهای سخت زندگی به زبانی ساده و روان است. زندگینامه علیاکبر هم مدتی بعد به چاپ رسید. پیرمرد اکنون دور از هیاهوی تهران گوشهای نشسته و شعر مینویسد. با همان خودکار بیک.
او کیست؟
دو نام فامیل برای خانواده به ثبت رسیده است. برادر بزرگتر نام فامیل «آسیم» را برای خود انتخاب کرد. او راه دیگری رفت. در بازار تجارت میکرد و مدتی پس از رونق کسب و کار هم به مردان مبارزه بازاری پیوست. برادر دیگر «رفوگران» لقب گرفت.
او چندان علاقهای به سیاست نداشت و از همین روی راهی بازار تهران شد تا تنها تجارت کند. پدر خانواده بازاری متدین و صاحب نام بازار تهران بارها به برادران توصیه کرده بود در هر نوع تجارت کج نروند. پدر خود با نام «تحریریان» در بازار تهران شناخته میشد. پدر بزرگ علیاکبر در بازار اصفهان کسب و کار میکرد. او شریکی به نام «رفوگران» داشت که در همان اصفهان چهره در نقاب خاک کشید.
میرزا علی رفوگران، پدر علیاکبر در کنار برادران بزرگش حاج رضا و حاج کاظم در بازار به کسب و کار مشغول بود. سه برادر با بزرگ شدن فرزندان، پس از چند سال فعالیت مشترک، هر یک حجره مستقلی گرفته و عمدتا به صورت بنکداری به فعالیت پرداختند. خانواده آنها نیز چند سال همراه با همسر و فرزندان در کنار هم، در یک منزل به صورت جمعی زندگی میکردند. خانواده ثروت چندانی نداشتند. میرزا علیاکبر رفوگران حدود سال ۱۳۰۱ ازدواج کرد. با اینکه یکی از بنکداران بزرگ بازار بود، در هیچ زمانی نامش بین شرکتکنندگان در مناقصات و مزایدههای دولتی نبود.
وی معامله با دولت را حرام میدانست. از نظر او ضرورت روابط با دولت، اقدامات غیر اخلاقی و زد وبند بود. علیاکبر رفتار را از پدر آموخت و بعدها در کسب و کار خویش به کار بست. وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین برای کسب و کار میرزا علی رفوگران مصیبتبار بود. محدودیت واردات، افزایش قیمت کالاهای وارداتی و شرایط تورم دو رقمی اقتصاد ایران برای تاجری که میخواست کالاهایش را با سود اندک و با همان قیمت پیش از جنگ بفروشد منجر به تخیله موجودی کالای تجاری در حجره و انبار شد. پس از آن به اندازه کافی نقدینگی نداشت که بتواند کالا بخرد.
همین مساله باعث شد که درآمدش به شدت کاهش یافت و موقعیت فرزندانش در شرایط جدید دگرگون شد که پسرش علیاکبر مجبور شد به دلیل محدودیت درآمد پدرش، مدرسه را رها کند در حالی که ششم ابتدایی را به پایان رسانده بود.
روزهای متفاوت
پدر علیاکبر به او توصیه کرده بود در بحرانیترین دوران زندگی هم نگاهی به فقرا داشته باشد. علیاکبر کسب و کاری برای خود در بازار تهران راه انداخته بود. جنگ جهانی دوم و قحطی پس از جنگ مدتی زندگی خاندان رفوگران را هم تحت تاثیر قرار داد.
علیاکبر پس از اتمام مقطع ابتدایی در سال ۱۳۲۱ وارد بازار شد و در حجره پدرش به کار پرداخت. وی تا سال ۱۳۲۸ پیش از سربازی به مدت ۸ سال تجربه فراوانی در حوزه کسب و کار بهدست آورد. در این دوران گاهی عمویش مسوولیت حجرهاش را به علیاکبر میسپرد.
در عین حال به صورت شبانه دبیرستانش را ادامه داد همچنین با طی چند دوره کلاس آموزش سعی کرد مکالمه زبان انگلیسی را بیاموزد. علیاکبر هنگام سربازی متاثر از یکی از دوستانش به پخش نشریه و اعلامیه علیه حکومت و نظامیان عالیرتبه در سالهای ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ میپرداخت.
اولین خلاقیت
علیاکبر رفوگران اوایل سال ۱۳۳۰ ازدواج کرد و در خانه پدرش با امکانات محدود تشکیل زندگی داد، در همین زمان پیش پدرش کار میکرد. پدرش یک محموله بزرگ مداد ژاپنی در سال ۱۳۳۲ خریده بود. آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند.
علیاکبر ۲۳ ساله فکر کرد چه کار کند این مدادها به فروش برسند تا هم پدر از دست آنها خلاص شود هم خود بتواند پولی به دست بیاورد و جلوی پدر و همسرش خودی نشان دهد. این اندیشه به ذهنش رسید که میتوان کاری کرد تا مدادها مورد توجه بچههای دانشآموز قرارگیرد.
غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالبساز بود رفت و از او خواست قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار میگیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، ۲ مداد روی هم سوار شوند.
صاحب کارگاه ایده را به خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی به طول ۲ مداد با منگولهای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچهپسند شد. از همسرش خواست با کلافهای نخ ابریشم منگوله درست کند. به سرعت نزد پدرش رفت و یک صندوق مداد با شرط پرداخت یک ماهه از پدرش خرید و آن را به منزل برد و به کمک همسرش آن مداد را به شکل نمونه درست کرد.
او مطمئن شد که با سود فروش آنها، میتواند سرمایه خوبی دست و پا کند و بر همین اساس به همسرش قول خرید خانه و طلا را داده بود. مدادها را پیش یک حراجی در بازار ناصر خسرو برد که چیزهای مختلف از جمله ساعت میفروخت. ایده علیاکبر چندان موفق نبود. او باید راهی تازه پیدا میکرد.
ایده دوم و روزهای اوج
علیاکبر در ناصرخسرو حراجی به پا کرد. به سرعت کالاهای او مورد توجه مردم قرار گرفت. پس از آن زیر زمین منزل را کارگاه مداد عصایی کرد. در طول چند روز، همه مدادها را فروخت و سرمایه لازم برای کارهای بعدی به دست آورد.
پس از آن بسیاری از تجار نوشتافزار این گونه مدادها را به شرکتهای سازنده مداد سفارش دادند. این موفقیت قدرت ریسکپذیری علیاکبر را بیشتر کرد و او تصمیم گرفت به واردات کالاهای نوشتابزار بپردازد. چون پدرش بنکداری میکرد و به تجارت خارجی رضایت نمیداد، از پدرش جدا شد و از سال ۱۳۳۲ کار مستقلش را شروع کرد.
در بازار بینالحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خرید و به مدت سه سال در آنجا کار کرد. وقتی از پدرش جدا شد، سرمایه کمی داشت که برای کارهای بزرگ کفایت نمیکرد. برای حل مشکل سرمایه به سراغ بانک رفت. وقتی میخواست از بانک اعتبار بگیرد به صورت غیرواقعی نوشت که صاحب خانه است و شاهد آن را پدرش قرار داد. وقتی نماینده بانک به پدرش مراجعه کرد پاسخ وی به نماینده بانک غیر واقعی دانستن ادعای پسرش بود. همین مساله باعث خشم علیاکبر شد.
میرزا علی به پسرش پاسخ داد انتظار نداشته باش که به خاطر دنیای تو آخرتم را خراب کنم. تو نیز پایه زندگی خود را بر دروغ نگذار که جلب رضای خدا برای پیشرفت کار از جلب نظر بانک مهمتر است. سرانجام بدون قرض از بانک به کارش ادامه داد. همین دوران کارت بازرگانی گرفت و با یک ماشین تحریر لاتین و برخی از وسایل دست دوم دفترش را گشود.
به این صورت تجارت خانه علیاکبر رفوگران تاسیس شد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و کالاهای آلمانی نسبت به سایر کشورهای اروپایی ارزانتر بود. شناختش از سبد کالاهای مختلف وارداتی، علیاکبر را به سمت کالاهای آلمانی هدایت کرد. همین دقت به قیمت کالاهای مختلف، متناسب با سرمایه اندک وی و تقاضا برای کالاهای ارزان قیمت آلمانی در بازار ایران، زمینه اولین موفقیت را برایش فراهم کرد.
اتفاق نهایی
کسب و کار علیاکبر رفوگران همچنان در اندازه دیگر بازاریان بود. عموی او آسیم بیش از آنکه سرگرم تجارت باشد به سیاست میپرداخت و پدر هم از بازار کنار گرفته بود، اما علیاکبر تصمیم داشت رونق تازهای به کارش بدهد.
او مذاکرات با کمپانیهای خارجی را آغاز کرده بود. پیش از این در جریان چاپ کاتالوگها روابطی پیدا کرده بود. روزی دلالی نمونهای را برای فروش به حجره میرزا علیاکبر رفوگران آورد که همان خودکار بیک بود. میرزا علی رفوگران گفت: «چطور کار میکند؟ جوهر را چطور توی آن میریزند؟» علیاکبر که میدانست این نوشتافزار چیست، گفت: «نیازی به ریختن جوهر ندارد.» نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و رفوگران از او خودکارهای بیک فرانسوی را میخرید و پخش میکردند.
سه سال بود که خودکار به ایران آمده بود و کمتر طرفدار داشت. در کل این سالها ۵۰۰ هزار تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رییس صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسر کلیمیان از علیاکبر خواست به واسطه آشناییاش با زبان خارجی وی را در بازار بچرخاند.
وی که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار گفت: «چطور میتوان کاری کرد که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟» علیاکبر به لوک گفت: «نوشتهای از آقای کلیمیان بگیرد که حداقل تا ۱۰ سال این کالا را به کسی جز رفوگران نفروشد.» وی قول میدهد فروش آن را در یک سال به ۲ میلیون برساند. علیاکبر به کمک پدر ۱۰۰ هزار تومان به کلیمیان پرداخت کرد و کارخانه بیک را به خانواده رفوگران منتقل کرد. کارخانه او در سال ۴۲ به صورت رسمی تاسیس شد و علیاکبر رفوگران از بازاری معمولی به کارآفرینی بزرگ تبدیل شد.
او حتی در پاریس به دیدار موسس کارخانه بیک رفت. او موفق شد ماشین تزریق پلاستیک را از پاریس به تهران بیاورد. پس از موافقت پدر در تاسیس کارخانه، قالب بدنه خودکار از میلان ایتالیا و ماشین تزریق پلاستیک متناسب با ظرفیت آن قالب از نورنبرگ آلمان خریداری شد. بدنه برای نصب به آلمان فرستاده شد. علیاکبر رفوگران به مدت یک هفته در مراحل انجام کار در کارخانه آلمانی حاضر بود تا از نحوه کارکرد دستگاه اطلاع پیدا کند.
بیک آمد
او وقتی به ایران آمد شرکت صنعتی «قلم خودکار» را تاسیس کرد. به این ترتیب که پدر ۴۳ درصد، برادر بزرگ (حاج عباس )،۳۳ درصد و علیاکبر رفوگران ۳۳ درصد سهام داشتند. با خرید یک قطعه زمین در تهراننو با سرعت ساخت کارخانه را شروع کردند و وقتی ماشینها به تهران رسید، مقدمات تاسیس کارخانه آماده بود. سه ماه طول کشید تا اولین محصول به بازار آمد.
در سال ۱۳۴۲ افراد تحصیلکرده فنی بسیار کم بودند. دستگاه تزریق پلاستیک که امروزه از سادهترین دستگاهها در فرایند تولید است، آن روزها برایشان بسیار پیچیده بود. بخشی از تولیدات خود را به فرانسه فرستادند. شرکت بیک از کیفیت محصول اظهار رضایت کرد. فروش شرکت از تعداد ۵۰۰ هزار در سال ۱۳۴۱ به بیش از ۱۰۰ میلیون افزایش یافت. کارخانه او در دهه ۵۰ ، ۶۰ و ۷۰ همچنان روند توسعه خود را ادامه میداد.
عالی
ممنون
واقعا که افتخاری بزرگ است برای ایرانی بزرگ